سلام من خانمی 28 سالمه و مجرد ام ...تک فرزندم.. دانشجو دکتراهستم و دارم رساله مینویسم .مدرس دانشگاه شدم یکسالی هست .و یک شرکت مرتبط با رشته ام دارم که نوپا و کم رونق هست هنوز.
مسئله ای که چند وقتیه باهاش گرفتار شدم اینه که بشدت دوست دارم تنها باشم،دوست ندارم صبحها که بیدار میشم کسی باهام حرف بزنه یا حتی در طول روز بهم زنگ نزنن که کجایی کی میای نگرانتیم،دوس ندارم کسی دلش برام تنگ شه برام تولد بگیرن برام چیزی بخرن بگن بیا خانوادگی بریم سفر یا مهمونی،دوس ندارم حرف بشنوم جواب بدم و تو بحثی شرکت کنم..
میزان خوابیدنم زیاد شده و ترجیح میدم خواب باشم یا با فضای مجازی و کتاب خوندن و اینا خودمو مشغول کنم.با دوستام و افراد جدید هم که آشنا میشم خیلی علاقه ای به معاشرت ندارم.
دوس دارم خونه مستقل داشته باشم که خب توان مالی و شرایطشو ندارم..این حس باعث بدخلقی های شدیدم تو خونه شده جوری که در قبال صحبت های خانواده جبهه میگیرم حوصله نظر دادن تو مسائل رو ندارم و برام اهمیت مسائل کم شده،عصبی شدم و پرخاش میکنم که با من حرف نزنید حوصله ندارم ، دیگه تحملم سخته و اینو خودم خوب میدونم.فعلا قصد و گزینه خوبی برا ی ازدواج هم ندارم و البته اون هم مسئله تمایل به تنهایی من رو حل که نمیکنه بنظرم بدتر هم میکنه چون یک خانواده دیگه و یک فرد دیگه هم به من اضافه میشه و مسئولیت هاو داستان های خاص خودشو داره.....
از طرفی مادرم بشدت از اوناییه که هی باید زنگ بزنه ببینه کجایی یا مدام تو خونه سوال بپرسه ...
اینروزها سعی میکنم بیشتر وقتمو بیرون بگذرونم دو شیفت برم سرکار حتی اگه مشتری نداشته باشم و اونجام تنها باشم میمونم چون راحت ترم.
سعی کردم با کار و ورزش و قدم زدن دور کنم این حال و احوال رو از خودم اما زیاد موفق نبودم..حتی این فکرا به سرم زده که بیخبر بذار برم یک جای دیگه البته خودمم نمدونم کجا و قراره چکار کنم جای دیگه شهر دیگه و اصلا مفید هس برام یا نه.....فقط میدونم بشدت میل به دور شدن از شرایط فعلی م رو دارم و اینکه تنها باشم .....گاهی هم قرص ضد اضطراب میخورم تا کمی آروم شم و این خوره روحم کمتر شه که البته زیاد فایده نداشته و از اعتیاد به قرص آرامبخش بشدت میترسم.
اگه میشه منو راهنمایی کنیدلطفا..امیدوارم جوابموزودتر بدید. ممنونم